حالت سیاه
07-10-2024
Logo
عقيده - عقيده و اعجاز - درس (13-36) مولفه های تکلیف: فطرت -5- تطابق و توافق میان برنامه ی الله و فطرت انسان
   
 
 
به نام خداوند بخشنده ی مهربان  
 

 الحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على سيدنا محمد الصادق الوعد الأمين.
پروردگارا ما را از تیرگی های نادانی و گمان به سوی نور شناخت و دانش و از لجنزارهای شهوت به بهشت تقرب خارج نما.

مطابقت میان برنامه ی الله و فطرت انسان:

 برادران گرامی، درس سیزدهم از درس های عقیده و اعجاز را ارائه می دهیم. در درس های گذشته به موضوع فطرت و سرشت و حقیقت انسان پیش از آن که خدا را بشناسد، رسیدیم. اما در این درس ما نیازمند بررسی دقیقی در ارتباط با سرشت هستیم و آن مطابقت شگفت آور میان برنامه ی الله و فطرت انسان است و این که اگر انسان برنامه ی خداوند را اجرا نکند چه خواهد شد و اگر از آن پیروی کند، چه می شود؟ آیا این تطابق است یا تناقض؟

1 – قانون گذاری های الله متناسب با نفس انسان است:

 برادران، همیشه این مثال را می زدم: اگر یک قالب مجسمه را بیاوریم و اطراف آن را قالب بندی کنیم و ماده ای که زود منجمد شود را در داخل آن بریزیم و پس از انجماد قالب را از سوی دیگر آن باز کنیم، تطابق صد در صدی در سطح یک دهم میلیمتر مشاهده می کنیم. یک قالب مجسمه و ماده ی لازم نزد ماست و تطابق صد در صد است. به این معنی که هر چیزی که خداوند به آن دستور داده است را اگر اجرا کنید نفس شما آرام می گیرد و اگر با آن مخالفت کنید احساس دلتنگی می کنید؛ چرا که ويژگی های نفس شما با برنامه ی خداوند تطابق صد در صدی دارد.

2 – اجرای دستورات خداوند آرامش و آسایش درونی به همراه دارد:

 وقتی با اجرای برنامه ی الله با او صلح می کنید، با خود صلح کرده اید.
ای برادران، به خدا سوگند در درون مومنی که برنامه ی الله را اجرا می کند، آن چنان آرامش خاطر، یقین، آرامش درونی، خشنودی، احساس رستگاری و آرامش خیال وجود دارد که اگر میان ساکنان یک کشور تقسیم شود، همه ی آنان را بس است. دلیل: خداوند متعال فرموده است:

آگاه باشید که با یاد خدا دل ها آرام می گیرد

( سوره رعد آيه: 28 )

 آرام می گیرد.
شما راستگویید و خداوند به شما دستور می دهد که راستگو باشید.
شما پاکدامن هستید و به عورت مسلمانان نگاه نمی کنید و چشم خود را پایین می اندازید. اگر از نگاه کردن به یک زن نامحرم خودداری کنید جایز نیست که احساس پیروزی کنید، زیرا شما صاحب اراده هستید و بنده ی امیال خود نیستید. شما ارباب آن هستید.
وقتی حقیقت را با وجود آن که تلخ باشد، می گویید احساس می کنید بر خود فائق آمده اید و افتخار می کنید. پس هر گاه برنامه ی الله را اجرا کنید، احساس برتری خواهید کرد.

3 – انسان بر عشق به سلامتی، خوشبختی و برتری سرشته شده است:

 بنابراین شما نسبت به عشق به سلامتی، عشق به خوشبختی و عشق به برتری خوی گرفته اید.
دانشمندان بیش از ده انگیزه برای یوسف پیامبر، این پیامبر بخشنده، بر می شمارند که او را به پاسخ مثبت به زن عزیز وا می داشت. او جوان بود، غریب بود، مجرد بود، زن اربابش او را فرا خوانده بود، گفتن این رویداد توسط زن به کسی به نفع خود او نبود و یوسف بهانه داشت، ولی این انسان می گوید: پناه بر خدا. برده ای بود و پادشاهی شد. اگر بر فرض پسر جوانی با دختر جوانی که خود را بر او عرضه کرده، رابطه برقرار کند و به خواسته ی آن دختر پاسخ دهد در لجن فساد می افتد و کارش تمام می‌شود. چه چیزی این پیامبر بخشنده را به اوج شرافت و عزت برد؟ پاکدامنی.

4 – سرشت نیکی را دوست دارد:

 سرشت پاکدامنی را دوست دارد و عاشق راستگویی و وفاداری است.
سرشت نیکی و بخشش را دوست دارد. شما بدون آن که احساس کنید اگر کار نیکی را ببینید در آن هضم می شوید. اگر وفا به عهد را ببینید، اگر راستگویی را ببینید و اگر فداکاری را ببینید. هر چه در میان مردم از آن خوشتان می آید، مطابق با سرشت شماست.
برادران، به خدا سوگند اگر سرشت نمی بود هیچ کس از گناهان خود توبه نمی کرد. انسان می گوید: چه گناهی کردی؟ اما گمراه ترین شخص می داند که گمراه است و گاهی اوقات احساس درد می کند و پشیمان می شود و گاهی نیز می گرید. بزرگ ترین یاری خداوند برای شما این است که او شما را با سرشتی والا آفریده است. اگر گناه کنید سرشتتان شما را عذاب می دهد و این به دلیل تناسب کامل میان سرشت و برنامه ی الله است.
گاهی انسانی فقیر و گمنام و دارای غذای خشک و لباس کهنه ای را می بینید که در خانه ای مانند آلونکی زندگی می کند، اما در راه راست پایدار است، سر خود را بالا می گیرد، خویشتن دار است، خوشبین است و به خداوند اعتماد دارد و گاهی انسانی می بینید که میلیون ها دارایی دارد اما فرومایه است و خود را خوار می کند.

5 – میان حرمت نفس و تحقیر نفس:

 برادران گرامی، اصطلاحی به نام حرمت نفس یا تحقیر نفس وجود دارد.
گاهی در زیباترین حالت و در بهترین موقعیت قرار دارید و بیشترین دارایی را در اختیار دارید. اگر دست به خیانت، دروغ، نیرنگ، نفاق و مال اندوزی از طریق کلاهبرداری و ایجاد ترس در میان مردم زده باشید، چنین کسی از درون فرو می پاشد و خود را تحقیر می کند، گر چه مردم او را والا بشمارند و از او تمجید و تعریف کنند و او را بالا ببرند و احترام او را نگه دارند، اما او خود را حقیر می داند، اما اگر راستگو و امانت دار بود، خیانت نکرد، دروغ نگفت و نفاق نداشت، شاید گمنام باشد و شاید از عوام محسوب شود، اما احساس عزت کمال و عزت استقامت می کند. این جاست که این دعای شریف را بیان فرموده است:

((... و کسی که تو با او دوست هستی هرگز خوار نمی شود و آن که تو با او دشمن هستی هرگز عزت نمی یابد... ))

[ ابو داود از حسن بن علی ]

6 – عشق به کمال از فطرت است و کمال رنگ و صبغه ی دینی دارد:

 یقینا باید بدانیم که شما بر اساس کمال برنامه ریزی، ساخته و آفریده شده اید و این که کمال را دوست دارید به معنای این نیست که کامل باشید، بلکه عشق به کمال یک چیز است.
این فطرت است و این که کامل باشید چیزی دیگر است. این یک صبغه است. صبغه این است که رنگ کمال داشته باشید. سرشت یعنی اینکه کمال را دوست داشته باشید. ساکنان زمین بدون استثناء کمال دوست هستند و این به آن معنا نیست که آنان کامل هستند، اما مومنان منحصرا کسانی اند که با خداوند متعال در ارتباط اند و بر دستورات او پایبند مانده اند و کمال یافته اند و رنگ کمال گرفته اند و این سخن به این معناست که تطابقی شگفت آور میان دقیق ترین جزئیات شریعت و سرشت و آفرینش انسان وجود دارد. پس هر انسانی که از خداوند عزوجل پیروی کند به او می گوییم: تو با خودت صلح کرده ای.
گاهی با یک انسان بزرگوار و بخشنده و با عزت برخورد می کنید، به خدا سوگند به او می گویم: گویی شما فرشته اید.
مردی ام سلمه را از مکه به مدینه رساند بدون آن که به او نگاهی بیندازد و افسار شتر او را در دست داشت و پس از مدتی شتر را می نشاند و خود دور می شد. تاریخ این موقعیت او را فراموش نمی کند. او مردی شریف بود.
برادران گرامی، يقینا بدانید که خداوند شما را بر اساس کمالی که به آن دستور داده، برنامه ریزی نموده و اگر به کمال گراییدید خود را یافته اید و با خود صلح نموده اید و به آنچنان آرامش درونی رسیده‌اید که اگر بر ساکنان یک کشور تقسیم شود آنان را کافی بس بود.

7 – اجرای اصول سرشت سالم راه خوشبختی و رستگاری:

 پس اکنون منظور از تطابق این است که کارهای شما مطابق با سرشت شما باشد. وقتی راست می گویید و امر شده اید که راست بگویید.
وقتی به عهد وفا می کنید و به این کار دستور داده شده اید. وقتی رحم می کنید و دستور داده شده اید که رحم کنید. بر آنان که در روی زمین اند رحم کنید تا آن که در آسمان است بر شما رحم کند، آن گاه احساسی وصف ناپذیر خواهید داشت. آن را تجلی می نامید یا آرامش یا رحمت یا خشنودی یا شادمانی و یا ثروت؟ این احساس، احساس بی نیازی علاوه بر احساس رضایت، آسودگی، آرامش و خویشتن داری و ابهت و سر بالا نمودن می باشد. چرا که شما برنامه ی الله را اجرا نموده اید و یا همزمان با خود صلح کرده اید، بنابراین توافق حاصل شده است.
 ای برادران گرامی، آیا کسی هست که دنبال خوشبختی نباشد؟ خوشبختی در اطاعت از خداوند و در اجرای اصول سرشت شما است. خوشبختی در این است که با پروردگار صلح کنید و وقتی با پروردگار صلح نمودید بدون آن که خودتان بفهمید با خودتان نیز صلح کرده اید و وقتی با خودتان صلح نمودید بدون آن که بدانید با پروردگار صلح نموده اید. چرا که برنامه ی الله و ويژگی های درونی شما با هم انطباق کامل دارند. این اولین بخش موضوع می باشد.

8 – اجرای اصول سرشت راهی برای عزت و کرامت:

 بخش دوم این است که اگر برنامه را اجرایی کردید کسی یارای آسیب رساندن به شما را ندارد و این عزت اطاعت است. خداوند متعال می فرماید:

براى كسانى كه كار نيكو كرده‏ اند نيكويى [بهشت] و زياده [بر آن] است، چهره ‏هايشان را غبارى و ذلتى نمى ‏پوشاند اينان اهل بهشتند [و] در آن جاودانه خواهند بود (26)

( سوره‌ی يونس )

 من گواه های فراوانی دارم:
شما دوست دارید که کارمند درجه ی دهم باشید، می خواهید نویسنده، خبرنگار و تلفن چی باشید، دوست دارید رئیس یک اداره یا معاون وزیر باشید و می خواهید که میلیونر باشید. شما شریف، بزرگوار، بخشنذه و معتمد به خداوند عز وجل هستید، پس توافق یعنی مومنی که با خودش صلح کرده باشد. به شما می گوید: مومن خوشبخت است. به شما می گوید: مومن شخصیتی قوی دارد. مومن شریف است. مومن فروتن است و سرزنش هیچ سرزنش گری در راه خدا به مومن اثر ندارد. این توافق نام دارد.

9 – بخش اعظمی از بیماری های روانی به دلیل رها کردن اصول سرشت است:

 خدا نکند اما تناقض نوعی فروپاشی از درون است. اختلال تعال است. خود تحقیری است. احساس گناه است. احساس افسردگی، ناکامی، واکنش های سنگدلانه، تعاملات بی خردانه است و از نتایج ناهمبستگی با خود است و پناه بر خدا از کسانی است که شکوه خود را بر روی آوار مردم می سازند و یا با فقیر کردن مردم ثروتمند می شوند و یا با ناتوان کردن آنان قدرتمند می شوند و یا با خوار شدن مردم اینان عزیز می شوند.
آنان بدبخت ترین انسان ها هستند. چرا که تعادل آنان به هم خورده است. آنان نگران هستند. از مجهولات می ترسند. واکنش های بسیار سنگدلانه ای دارند. آنان بی خرد اند. هزاران گواه وجود دارد که هر کس با سرشت خود تناسب دارد سرشت او آرام، کارها نزد او آسان و زندگی اش ساده و نه پیچیده است. سخنان او ملایم، اعصابش آرام و بردبار است، اما وقتی بدون هیچ توجیهی موضعگیری خشونت آمیزی می کند، از درون می جوشد و در درون نگران است و ترس و اندوه درونی دارد و از مجهولات می ترسد.
از نکته های زیبایی که شنیدم این بود که در آلمان هتلی وجود دارد که بر روی تخت های آن نوشته شده است: «اگر امشب خوابتان نمی برد دلیل آن بستر ما نیست، چون آن نرم است و دلیل گناهان شماست که سنگین است.»
اگر کسی درست باشد به شما می گوید: به محض این که سرم را روی بالشت می گذارم غرق خواب می شوم. می گوید: فلانی بر روی پر شتر مرغ خوابیده است. گناهی ندارد، مال کسی را نخورده است، به کسی ستم روا نداشته است، به کسی دروغ نگفته است، نفاق نداشته است، باعث فروپاشی خانواده ای نشده است، اموال مردم را به زور نگرفته و آنان را به ترس و وحشت نینداخته است. بر روی پر شتر مرغ خوابیده است. اما کسی که شکوه خود را بر روی آوارهای مردم بر پا می کند به محض گذاشتن سر بر روی بالشت خستگی هایش آغاز می شود. به شما می گوید: انسانی تلاش فراوان می کند و احساس دلتنگی می کند.

 

 این یکی در فشار است و آنان نا آرام اند. در آسایش و راحتی احساس دلتنگی می کند. می خوابد و می گوید: من دلتنگم. من غیر عادی ام. در روز مشغول به کار است و وقتی به بستر می رود گناهان واشتباهاتش در مقابل او بیدار می شوند و او را نگران می سازند، بنابراین احساس دلتنگی می کند و گاهی فشار روانی رگ ها را تنگ می کند. به شما می گوید: فشار روانی بالا و فشار خون بالا و گاهی رگ ها به دلیل تجمع چربی پیرامون آن نازک شده و ضعیف می گردد. کسی که نگرانی واقعی داشته باشد این درد با حرکت کردن، آشکار می شود و کسی که گناهان زیادی داشته باشد این درد در هنگام خواب به سراغ او می آید، چرا که او وقتی وارد بستر خود می شود شروع به محاسبه ی خود می کند و سرشت او شروع به شکنجه ی او می کند. چه رخ می دهد؟ اتفاقی که می افتد این است که انسان وقتی با برنامه ی خداوند در تناقض است و از اصول آن خارج می شود و به مردم بدی می کند و از آنان باجگیری می کند و خانه ای را غصب می کند و یا شرکتی را تصاحب می کند و حقوق کارمندان خود را پایمال می کند. او قدرت دارد و برای او پاپوش درست می کند و اخراجش می کند و در عوض چیزی به او نمی دهد، در حالی که مبالغ هنگفتی از او در دستان وی بلوکه شده است، به او می گوید: شما نزد او چیزی ندارید. به او می گوید: شما به من خیانت نمودید. کارمندان هم از ترس وی خاموش اند، چرا که آنان از او می ترسند. اما او در عمق وجود خود به وی تعدی می کند و مال او را می خورد و نام او را بد می کند و او را اخراج می نماید. بنابراین می بینید که صاحب این موسسه نگران است. از یک چیز نامعلومی نگران است. از هیچ می ترسد. به شکل نامعقولی تندخویی می کند و واکنش های بسیار بی رحمانه ای دارد. چرا که او به اختلال تعادل و شکاف عمیق و خود تحقیری و احساس گناه و افسردگی دچار شده است.
برادران گرامی، باور کنید تقریبا بخش اعظمی از بیماری های روانی ناشی از رها کردن اصول فطری است.
ما در دانشگاه در روانشناسی یا در سلامت روان نوعی بیماری را مطالعه کرده ایم که نام آن: «هیستری» است. طبعاً در گویش محلی به کسی که تعادل نداشته باشد دیوانه ی عصبی گفته می شود، اما در اصطلاح علمی هیستری نوعی فلج است که نه به دلیل بیماری های جسمی، بلکه به دلیل بیماری های روانی ایجاد می شود.

داستان هایی از عدم تعادل در زندگی واقعی مردم:

 داستان اول:
در بریتانیا داستانی نقل می کنند که انسانی بیمار، پزشکی را به خانه ی خود فراخواند. این بیمار دختر بسیار زیبایی داشت. پزشک خیانت در امانت کرد و به آن دختر دست دراز کرد. دست او فلج شد. چون احساس گناه می کرد. او انسانی است که وظیفه اش انجام اعمال انسان دوستانه است و به خانه ی کسی آمده تا به بیماری یاری رساند، اما این دختر او را فریفته ی خود کرده و وی به دست درازی کرده است و دستی که به سویش دراز کرده، فلج گشته است. این بیمار فلج جسمی شده، اما نه به دلیل بیماری جسمی، بلکه به دلیل بیماری روانی به این بیماری مبتلا گشته است. تنها راه چاره اش این است که یک عمل قهرمانانه انجام دهد که باعث از یادبردن این خیانت گردد.
 داستان دوم:
برادری از کشور مجاور به من گفت که یک نفر پسرش را در ساعت دوازده شب در منطقه ای از شمال بیروت به بقالی می فرستد. ناگهان خودرویی با سرعت او را زیر می گیرد و وی در دم جان می دهد. اما در ساعت دوازده نه پلیسی هست و نه شاهدی و هیچ کس وجود ندارد. این رویداد در پرونده ای ناشناس مختومه شد. کسی هم که وی را زیر گرفته بود از تمام مسئولیت ها نجات یافت. روز اول به هیچ وجه خوابش نبرد و در روز دوم نخوابید. بیست روز گذشت و او لحظه ای نخوابید. به روانپزشک مراجعه نمود. به او گفت: هرگز خوابت نمی برد. وجدان تو، تو را می آزارد. کودکی چون گل را زیر گرفت و از ترس مسئولیت از صحنه ی جرم گریخت. اما وجدان مواخذه می کند. گفت: تنها راه حل این است که برای خانواده ی این کودکی که سبب مرگش شده ای، دیه اش را بفرستی تا بتوانی پس از آن بخوابی.
به خدا سوگند برادران، اگر کسی به وسیله ی وجدان خود بیدار شود در صورت گناه عذاب وجدان خواهد گرفت. اگر حقوق مردم را پایمال کند و یا همسرش را ظالمانه طلاق دهد. به خدا سوگند من احمق تر از کسی که به مؤاخذه ی وجدان اهمیتی نمی‌دهد، ندیده ام. تا آنجا که یک نظرسنجی با این مضمون که چرا به همسر خود خیانت نمی کنید؟ میان صد شوهر صورت گرفت و پاسخ های داده شده براساس ترتیب اخلاقی، دسته بندی شدند: بدترین پاسخ این بود: نمی توانم چون او با دوست پسرش سر کار می رود. پاسخی والا نیز وجود داشت: من نمی توانم احساس گناه را تحمل کنم. خیانت گناه بزرگی است. و والاتر از این پاسخ این بود: من از خیانت بدم می آید.

از جمله پیامدهای تعادل روانی در انسان:

عدم تعادل روانی دلیل وابستگی به عقاید فاسد:

 برادران، وقتی انسان به عدم تعادل دچار می شود به موارد زیر پناه می برد: به عقیده ی فاسد متوسل می شود. پس هر اندیشه ای که گمراهی انسان را در بر بگیرد و او را از مسئولیتش دور کند به آن چنگ می زند. وقتی انسان کالای تقلبی به مسلمانان ارائه می کند و کالاهای خوراکی و یا شیر مخلوط به آب را به آنان می دهد و خودش در روستایی است که سطح فرهنگی آنان پایین است، وی در درون خود از مشکلی رنج می برد. به کلاس درسی با موضوع شفاعت وارد می شود و بسیار از این موضوع لذت می برد:

(( شفاعتم شامل حال کسانی از امتم که گناه کبیره کرده اند، می‌شود ))

[ ترمذی از انس ]

 او خود را بیمه کرده است، زیرا به این موضوع نادرست متوسل گشته است. حدیث صحیح است، اما شفاعت بحث گسترده و دقیقی است و مردم گاهی برداشت های ساده ای از آن می کنند. خداوند متعال فرموده است:

پس آيا كسى كه فرمان عذاب بر او واجب آمده [كجا روى رهايى دارد] آيا تو كسى را كه در آتش است مى ‏رهانى (۱۹)

( سوره زمر )

 از ابوهریره روایت شده که گفته است وقتی این آیه نازل شد:

و خويشان نزديكت را هشدار ده

 پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم قریشیان را فرا خواند و عام و خاص آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود:

((ای بنی کعب بن لوی، خودتان را از آتش نجات دهید، ای بنی مره بن کعب خود را از آتش نجات دهید، ای فرزندان عبد شمس! خود را از آتش، نجات دهید. ای فرزندان عبدالمطلب! خود را از آتش، نجات دهید. ای فاطمه! خودت را از آتش، نجات بده؛ زیرا من در برابر الله هیچ کاری برای شما نمی‌توانم انجام دهم؛ بله، شما خویشاوندان من هستید و من این رشته را قطع نمی‌کنم))

[ مسلم ]

(( کسی که عمل وی سیر او را کُند، کند نسب او قادر به شتاب بخشیدن به آن نیست ))

[ مسلم از ابوهریره ]

 اما کسی که این سخنان را در مسجد مطرح کرده علم کمی داشته و توانایی تحلیل نداشته است. مردم را به این گمان انداخته که پیامبر هر کسی را شفاعت می کند و خداوند گناهانش را می آمرزد. انسانی که تقلب می کند به این حدیث متوسل می شود و به این درس متوسل می شود و آن را برای صد تن دیگر هم روایت می کند. شنیدی شیخ چه گفت؟ چقدر دین بزرگی داریم! چرا که گمراهی او را پوشانده است. وقتی انسان با سرشت خود در تناقض باشد به هر نص ضعیفی چنگ می زند و هر نظر استثنائی را نیز می پذیرد و فتواهای ضعیف را بر می گزیند تا آرام گیرد.
همیشه می گفتم: می توانید اندیشه‌ای را که درست نیست باور کنید و به هیچ وجه دنبال دلیلی نگردید، مانند انسانی که می خواهد خودرو بخرد و دوستی هم دارد که می خواهد خودرو بخرد. دومی خرید و اولی نخرید. دو روز بعد شایعه می شود که طرح قانون یا بخش نامه ای برای کاهش پنجاه درصدی مالیات خودرو آمده است و از دویست هزار به صدهزار تغییر کرده است. آن که خریده است تکذیب می کند و می گوید: این دروغ است. یک میلیون بار همین حرف را شنیده ایم و هیچ اتفاقی نیافتاده است. همه اش دروغ است. تکذیب او را آرام می کند. ولی کسی که نخریده می گوید: پناه بر خدا، چطور این می تواند دروغ باشد؟! کشور نیاز به کاهش مالیات ها دارد و من مطمئنم که این سخن درست است. نه اولی دنبال دلیلی می گردد و نه دومی در پی آن است. اما خبر باعث ناراحتی اولی شده و با تکذیب آن از خودش دفاع کرد و دومی با شنیدن خبر آرام شد و آن را جدی گرفت. هر انسانی که از نظر اخلاقی و رفتاری منحرف باشد بدون آن‌که بداند به اندیشه های دینی ضعیف نادرست چنگ می زند، چرا که این ها او را آرامش می دهد.
 شرابخوار قرآن را باز می کند و می خواند که خداوند فرموده است:

شراب و قمار و بت‌ها و تيرهاى قرعه پليدند [و] از عمل شيطانند پس از آنها دورى گزينيد (90)

( سوره مائده )

 می گوید: خداوند آن را حرام نفرموده، بلکه فرموده:

پس از آن‌ها دورى گزينيد

 این یک امر ارشادی است. آیه ی خمر را بیاورید که در آن گفته باشد حرام است؟ انسان فقیه شده است، چون می گوید:

پس از آن‌ها دورى گزينيد

 پس آرام شده که: شراب حرام نیست.
انسانی که منحرف شده است ربا می خورد و می گوید: خداوند تنها زمانی ربا را حرام فرموده که چند برابر باشد. این هم دلیل:

اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد ربا را [با سود] چندين برابر مخوريد (130)

( سوره آل عمران )

 من پنج درصد می گیرم.
وقتی انسانی گمراه می شود و تعادلش به هم می ریزد و در برابر خودش رسوا می‌شود، تلاش می کند تعادل خودش را با توسل به هر گونه نظر انحرافی، یا فتوای ضعیف، یا برداشت شخصی و یا نظر گمراه کننده ای باز گرداند.
پس این حقیقت را بشنوید که من هرگز دوست ندارم یک ملحد با یک مسلمان در صفحه ی تلویزیون ظاهر شود. ملحد با دلایلی خداوند را رد می کند و کسی که تمایل به الحاد داشته باشد از آن دلایل خوشش می آید و به پاسخ ها گوش نمی دهد و ده ها میلیون سخن ناحق را می شنود. این مشکل بزرگی است. بنابراین این نپذیرید که یک طرف مناظره باشید، اگر چه از طرف دیگر قوی تر بودید. کسی که از طرف اول خوشش آید دلایل او را یقینی می داند و به آن متوسل می شود.
اولین پدیده از پدیده های عدم تعادل توسل به عقاید جعلی است.

توهین به صالحان:

 دومین پدیده توهین به صالحان است: چون او درست نیست به شما می گوید: هیچ کس درست نیست.
یک مرتبه از دانشجویی پرسیدم: تکالیف شما کجاست؟ گفت: ما هیچ کدام ننوشته ایم. به او گفتم: شما چند نفر هستی؟ اگر می گفت: من ننوشته ام، خودش تنها بود، ولی وقتی می گوید: ما همه ننوشته‌ایم. می خواهد این کوتاهی را عمومیت بدهد تا آرام بگیرد.
اگر روانشناس بودید واکنش های مردم را در هنگام ارتکاب گناهان می دیدید و وقتی می پرسند چیزهای خنده داری می شنیدید. به شما می گوید: اگر زن نمی‌توانست زیبایی هایش را آشکار کند _ و این یک چیز شرعی است _ دیگر دلیلی برای پایین گرفتن چشم وجود نداشت. زیباست. این فقه جدیدی است. اگر او همسری بی بند و بار می داشت که زیبایی هایش را برای مردم آشکار می کرد، به دلیل چشم پوشی پی می برد، چرا که زن اجازه دارد همه ی زیبایی هایش را آشکار کند، بنابراین: شما چشم پوشی کن!
آن که اموال را دوست دارد می گوید: خداوند عزوجل زکات را فرض نموده تا ما ثروتمند باشیم و اگر این فرض را رها کنیم فقیر می شویم! ای پروردگار، اگر کسی با برنامه ی الله عزوجل مخالفت کند افکاری نامعقول از وی صادر می شود.
یک مرتبه انسانی به من گفت: قیام در قرآن فرض شده است. این چه سخنی است؟ می گوید: خداوند فرموده است:

پس چون فراغت‏ يافتى به طاعت دركوش

 برادران این شگفت آور است. وقتی با سرشت خود مخالفت می کنید، وقتی با برنامه ی پروردگارتان مخالفت می کنید، به باورهای نادرست و جعلی متوسل می شوید، احکام نادرستی را پی می گیرید و به فتواهای نادر و آراء فقهی ضعیفی متوسل می شوید.
مورد دوم: به صالحان توهین می کنید. هر انسانی هر اندازه بدرخشد، هر چه نزد خداوند ارج یابد، هر اندازه خالص باشد، هر وقت توبه کند و هر چه فروتن باشد، هدف‌های دارد. می گوید: چیزی نمی دانید. به همه چیز شک می کند. باور کن چنین شخصی شیطان است. به هر انسانی شک می کند و باور ندارد کسی مومن باشد و یا انسانی از خداوند بترسد. دلیل می خواهید:

و اشراف قومش كه كافر بودند گفتند اين [مرد] جز بشرى چون شما نيست که مى‏ خواهد بر شما برترى جويد (24)

( سوره مؤمنون)

 و پیامبر بزرگواری را متهم به این می کند که رسالت او برای برتری جویی و سلطه طلبی بوده است.
اولین مورد: توهین به صالحان.
دومین مورد: توسل به عقاید انحرافی.

 

راه حل مشکل عدم تعادل:

 آیا راه حل واقعی برای اختلال تعادل وجود دارد؟
توبه کنید، از گناه توبه کن. درست می‌شوی.
ما سه راه حل داریم. یک راه حل، راه راستی است که خداوند را خشنود می کند و آن این‌که به راه راست بازگردید و به آن روی آورید و توبه کنید و به سوی او باز گردید. اگر اختلال تعادل داشته باشید ترمیم می شود و یا افسردگی داشته باشید بر طرف می شود و یا نیاز به روانپزشک داشته باشید این وضع بهبود می یابد. یا اگر وسوسه داشته باشید آرام می شوید. یا احساس فروپاشی و شکست اگر باشد با توبه بر طرف می شود. با صلح با خدا درست می شود. اما اگر این گناه را انجام دهید ناگزیر باید فکری دیگر کنید. پس به هر انسانی شک کنید، چرا که انسان شکاک منحرف است.

سر بریدن قربانی:

 برادران گرامی، به موضوعی علمی به عنوان: سربریدن قربانی منتقل می شویم.

1 – در نبریدن کامل سر چارپا حکمتی والا نهته است:

 پیامبر عليه الصلاة والسلام ما را دستور به سربریدن قربانی بدون آن‌که سرش قطع شود، فرموده است.
یعنی بگذاریم تمام خون آن خارج شود. با این روش که ما را از بریدن یکباره ی سر آن منع نموده است. بلکه دستور داده که فقط رگ آن را بزنیم، چرا؟ نمی دانیم. دستور به زدن رگ. این در حالی است که بیشتر کشتارگاه های جهان چارپایان را از پا آویزان می کنند و سرشان را می زنند. نه در زمان پیامبر عیله الصلاة والسلام و نه پس از صد سال و نه دویست سال پس از آن و نه پس از پانصد سال و نه پس از هزار سال و نه پس از هزار و چهار صد سال در دنیا کسی نتوانسته است این فرمان ایشان را علت یابی کند.
همه یک چیز ثابت را می دانید که فرمایشات پیامبر علیه الصلاة والسلام از اجتهاد و تجربه و محیط و داده های زمان او و فرهنگ او نیست، بلکه فقط از وحی است که بر او نازل شده است.

2 – استدلال علمی برای نبریدن سر قربانی:

 چرا فرموده که فقط رگ آن را ببریم. مسلمانان در سراسر جهان بدون آن که سر چارپا را ببرند آن را متصل رها می کنند. استدلال علمی آن:
چرا که قلب یکی از نیرومندترین اندام های انسان است و اگر بایستد زندگی انسان به پایان می رسد و چون از اندام های نیرومند است خداوند یک مرکز الکتریسیته برایش قرار داده که دستور ضربان را به او می دهد. ارتباط آن با شبکه ی عمومی چیست. با الکتریسیته ی درونی مرتبط است. کاملا مانند یک بیمارستان است که عمل قلب باز در آن انجام می شود. بیمار وقتی سینه اش شکافته می شود رگ هایش را به یک قلب مصنوعی وصل می کنند و قلب را بیهوش می کنند و عمل جراحی روی آن انجام می شود، پس از آن که این عمل تمام می شود به قلب یک شوک الکتریکی وارد می کنند و شروع به تپیدن می کند و خون از قلب مصنوعی به قلب طبیعی باز می گردد. اگر برق در این بیمارستان قطع شود، قلب مصنوعی از کار افتاده و بیمار می میرد. به همین دلیل: هر بیمارستانی که عمل جراحی در آن انجام می شود یک منبع انرژی ويژه دارد.
 زندگی انسان بسته به قلب است. برای همین خداوند آن را مجهز به یک مرکز الکتریسیته خودکار نموده است که دستور ضربان را صادر می کند. اگر این بخش تعطیل شود، بخش دومی وجود دارد و اگر بخش دوم تعطیل شود بخش سومی وجود دارد. سه بخش. بخش اول، اصلی است و بخش دوم وسوم ذخیره است. اما تمام این سه بخش دستور نظامی هشتاد ضربان در دقیقه را صادر می کنند. برخی اوقات انسان بار بلند می کند و یا از پله ای بالا می رود، به همین خاطر به ضربان تندی نیاز دارد. یعنی به صد و هشتاد ضربان نیاز دارد. قلب از حداقل یعنی هشتاد ضربان به صد و هشتاد ضربان می رسد. چگونه قلب به ضربان بالا می رسد؟

مکانیزم نبض استثنائی نزد انسان:

 یک ساختار بسیار پیچیده در انسان وجود دارد که برایتان شرح می دهم و پس از آن به چارپا می پردازیم. اگر انسانی در باغی قدم بزند و یک افعی ببیند چه می شود؟ تصویر این افعی در شبکیه ی چشم نقش می بندد، ولی شبکیه تصویر را نمی خواند و این تصویر پس از شبکیه برای درک شدن به مغز منتقل می شود. در مغز مفهوم هایی از افعی وجود دارد و این مفاهیم از مطالعات این شخص، از داستان هایی که شنیده و یا درسی که در کتاب علوم درباره ی افعی ها و اژدها خوانده است، حاصل می شود. این اطلاعات در شکل دهی افعی سهیم می شوند.
مغز حقیقت این مورد را درک می کند. مغز رئیس سیستم عصبی است. مغز می فهمد که خظر کشنده ای وجود دارد و یک رئیس به نام رئیس سیستم هورمونی وجود دارد که غده ی هیپوفیز نامیده می شود. وزن آن نیم گرم است. نه نوع هرمون ترشح می کند. هر کدام از این نه هورمون از کار بیفتد و ترشح نشود زندگی انسان تبدیل به جهنمی غیر قابل تحمل می شود. رئیس سیستم عصبی از رئیس سیستم هورمونی پیامی دریافت می کند که وی به وسیله ی مامور ارتباط تالاموس خطر افعی را درک کرده است. این رئیس دستور هورمونی را به غدد فوق کلیوی ارسال می کند و این غده های در بالای کلیه قرار دارد. وقتی با خطر مواجه می شوید غدد فوق کلیوی چه می کنند؟ این غده های وظیفه شان مواجه شدن با خطر است. با بالابردن تعداد ضربان از هشتاد به صد و هشتاد دستور را به قلب ارسال می کند تا با خطر مواجه شود. اگر ضربان انسانی که ترسیده را اندازه بگیرید خواهید دید که صد و هفتاد یا صد و هشتاد است و چون میان قلب و ریه هاارتباط وجود دارد، در نتیجه ناگزیر تعداد تنفس ها بالا می رود. بنابراین فرمانی دیگر از غدد فوق کلیه به دو ریه می رسد و بنابراین تعداد دفعات تنفس افزایش می یابد و ترسو نفس نفس می زند. ترسو رگ های پوستی دارد و این رگ ها رنگ او را قرمز می کند. او در این لحظه خطرناک ترسیده و نیازی به رنگ صورتی ندارد، بلکه به نجات نیاز دارد. بنابراین فرمانی هورمونی به رگ های پوستی می رسد و درخشش آن ها کمتر می شود و رنگ وی زرد می گردد. پس ترسو رنگش زرد می شود. مانند برق زرد می شود. سپس غده ی فوق کلیه فرمانی را به کبد می فرستد تا قند خون را افزایش دهد. اگر خون ترسو را آزمایش کنید قند وی را صد و هشتاد و یا دویست و پنجاه خواهید یافت. در حالت های طبیعی هشتاد و پنج است. قند انرژی است که نیاز به تلاش دارد و فرمان پنجم ترشح هرمون انسداد خون است. این فرمان ها و عملیات در چند ثانیه انجام می شود. فرمان به قلب، فرمان به ریه ها، فرمان به رگ ها، فرمان به کبد و اکنون قلب با صد وهشتاد ضربان می تپد.

ساختار ضربان استثنائی نزد حیوان:

 اکنون به چارپا می پردازیم. همان سیستم و همان ساختار را دارد. وقتی سرش را می بریم این فرایند استثنائی ضربان را متوف می کنیم. چرا که اگر سر متصل بماند این امر استثنائی نیز آماده است. وقتی چارپا را سر می بریم ضربان به صد و هشتاد می رسد و تمام خون ها تخلیه می شود. اگر سر بریده شده باشد ضربان هشتاد خواهد بود و تنها یک چهارم خون بیرون خواهد رفت و خون مکان تجمع تمام میکروب ها و بیماری هاست.
به همین دلیل تنها با خروج خون ها، چارپا پاک می شود و تنها زمانی خون ها کامل تخلیه می شود که سر متصل بماند. چه کسی این را به پیامبر آموخته است؟

اين سخن به جز وحيى كه وحى مى ‏شود نيست

( سوره نجم )

 این در زمره ی دلایل نبوت پیامبر علیه الصلاة والسلام قرار می گیرد.
اما برادران گرامی دوستی که به کشوری دور دست سفر کرده بود تا در مامورتی برای کشور سوریه گوشت بخرد برایم تعریف کرد که وقتی خواست به این روش حیوانات را ذبح کنند آنان قیمت را بالا بردند. پاسخ آنان این بود: گاو کیلو خون دارد و اگر به این روش ذبح کنیم خون ها خارج می شود و هشت کیلو کم می شود. پس ب هشترای هر چارپایی قیمت هشت کیلو اضافه را باید بپردازید. این مساله روشن است. پیامبر علیه الصلاة والسلام وقتی ما را دستور می دهد که سر چارپا را نبریم به این دلیل است که خون تماما از بدن قربانی تخلیه شود.

اين سخن به جز وحيى كه وحى مى ‏شود نيست:

 بنابراین: او رسول الله است. نمی تواند تنها از روی فرهنگ یا اطلاعات محیطی و یا نظر خودش این نظر را داده باشد.

 

اين سخن به جز وحيى كه وحى مى ‏شود نيست

 

( سوره نجم )

زبان های موجود

پنهان کردن تصویر